زمستان 1385 - امشب به قصه ی دل من گوش می کنی فردا مرا چو قصه فراموش میکنی
ساعت 10:39 عصر جمعه 85/11/13 من تنها باران بی انتهای چشمانم را برای تو مینویسم تا شیرینی نگاهت زهر دوری را که جرعه جرعه - ناخواسته - به کامم ریختی ، جبران کند و برایت از لحظه با شکوه وصال خواهم گفت لحظه ای که من در دریای اشکم ، اشک شوقم تو را همچو مرواریدی صید میکنم تا مبادا از جلو دیدگانم دور شوی ! من تنها برای تو خواهم گفت و برای تو خواهم خواند وتنها نرگس چشمانم توست که افکارم را از تلاطم می رهاند از من دریغ مدار! ¤ نویسنده: سید علی میری
ساعت 7:35 عصر سه شنبه 85/10/26 عشق یعنی قطره ای از رازها از پرستوها وار پروازها عشق یعنی سایبان آرزو مثل بغضی بی بهانه در گلو عشق یعنی تا ابد زیبا شدن قطره ها را کم کمک دریا شدن عشق یعنی آیت احساس ها شبنمی بر لاله ها بر یاس ها عشق یعنی هم اسارت در وفا در کلاس خستگی در صفا عشق یعنی نمره های خوب وبد حل چندین مسٔله در جزرو مد عشق یعنی یک سبدیاس سفید در غروب آرزوشعر امید عشق یعنی روزگاری بی ریا بی ریاتر از همیشه با خدا ¤ نویسنده: سید علی میری
ساعت 7:11 عصر سه شنبه 85/10/26 باز شبی دیگر و تنهایی تکرار سوزسرما وهمجومی گریان باز غربت نا معلوم هوا بلعید نفس گرم مرا باز دم سرد خزان یادآور من آشفته تر از من شد وای! چه کنم با همهمه تکرارها...؟ ¤ نویسنده: سید علی میری
ساعت 7:9 عصر سه شنبه 85/10/26 دل ما دلواپست بود اما تو نگا نکردی من چه گفتم که تو این طور به من اعتنا نکردی! کوله بار غم به دوشم تو چرا صدا نکردی؟ خار حسرت توی چشمام تو به من نگا نکردی بار رنجی توی دستم تو غمی دوا نکردی عشقی کهنه توی سینم تو چرا وفا نکردی؟ ¤ نویسنده: سید علی میری
|
خانه
:: بازدید امروز ::
:: کل بازدیدها ::
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
::پیوندهای روزانه ::
:: اوقات شرعی ::
:: لینک دوستان من::
بی سرزمین تر از باد :: خبرنامه وبلاگ ::
:: آرشیو ::
تابستان 1386 :: موسیقی ::
|